علیعلی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

هستی من

بدون عنوان

سلام به دوستان من و علی حالا 4 روزه که تهرانیم اومدیم تا عید امسالم به لطف خدا کنار بابام سال 93 را تحویل کنیم     ...
3 فروردين 1393

بدون عنوان

این آقا که وسط نشستن علی آقای معروف هستن آقای سمت چپی پسر خالشون آقا متین خانم سمت راستی بلبل خانم غزل خانم تنها نوه دختر در خانواده ما هستن       ...
22 آبان 1392

بدون عنوان

  اینم از عکسهای عاشورایی پسرم این لبلس خوشگلو بابا جون زحمت کشیدن واسه علی آقا خریدن ااز اونجایی که علی جون از لباس پوشیدن متنفره به هزار زحمت این لباسو تنش کردیم و با هزار زحمت این عکسهای قشنگو گرفتیم   ...
22 آبان 1392

بدون عنوان

سلام من و علی از روز بعد از عید غدیر تهرانیم البته این بار با بابای علی اومدیم روز عید بود ساعت 12 که خبر دادند بلیط قطار واسه ساعت 2 هست ما هم که ترسیدیم دیگه بلیط نباشه زود اوکی دادیم و برای اولین بار به ناچار علی جون با قطار مسافرت کرد البته بابای علی خیلی دنبال بلیط هواپیما بود ولی به دلیل مصادف شدن با عید پیدا نمیشد یکشنبه شب 6 آبان ساعت 2 نیمه شب خاله روح انگیز به اتفاق همسرش از مکه مشرف شدند علی جون از صبح تا شب اون روز فقط مامانشو اذیت کرد و نق نق..... بابایی 1 هفته پیش ما موند و بعد ما تنها تهران موندیم ا جمعه شب که میشد شب تولد علی جون و بابا و شوهر خاله پریسا عازم رفتن بودند خاله لیلا و روح انگیز سوپرایزی یه تولد کوچولو ...
20 آبان 1392

بدون عنوان

سلام عزیزان من و علی جان از دیروز که اولین شب احیا یعنی نوزدهم ماه رمضان به تهران آمدیم. ساعت یک و نیم ظهر به لطف پدر عزیز علی کوچولو و همسر عزیزم بلیط توسط عمو حسن گرفته شد و ما ساعت پنج تهران بودیم. علی کوچولو حالا واسه خودش مردی شده میشینه بوس میکنه موش میشه و شیرین کاریهایی از این قبیل که دل مامان و باباشو میبره. مامان جون از خدا میخام که همیشه سالم باشی و گل خنده هیچ وقت رو لبات نخشک ه . خدایا پسر عزیزم رو به خودت میسپارم ...
24 مرداد 1392

بدون عنوان

سلام پسر عزیزم چند روزی هست که با تلاشهای فراوان توانست چهار دست و پا حرکت کند ولی کنترل کردنش واسه مامان خیلی سخت شده و حالا یکی از تفریحات علی جان اینکه مامان از این اتاق به اون اتاق دنبالش کنه و پسرم خنده کنان و جیغ زنان فرار کنه ولی نمیدونم چرا تفریحاتش از 12 شب به بعد شروع میشه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! امروز فرداست که من و پسرم برگردیم مشهد پیش بابا . ...
24 مرداد 1392

بدون عنوان

از 4 ماهگی غلط میزد ولی از دیروز به انجام این کار اصرار داره به طوری که نیمه شب 2 مرتبه از خواب بیدار شدم و دیدم رو شکم افتاده واقعا شکه شدم! ...
4 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد